کاش مینوشتم اون داستانو..

ساخت وبلاگ

قبلنم گفتم

وقتی بچه بودم میرفتم بانک با مامانم مثلا، اولین چیزی ک توجهمو جلب میکرد دوربینای مدار بسته بودن، تعدادشون، زاویه هاشون. و تعداد نگهبانا. بدون هیچ تجربه یا تحلیل خاصی فققققط نگا میکردمشون. دوست داشتم بانک بزنم. حس میکردم خیلی کار شاخیه. اصلنم یادم نمیاد فیلمی راجبش دیده باشم نمیدونم. تو اون سن اخه تلویزیون چی نشون میداد! شاید فشار اختلاف طبقاتی بوده :))))کلا

وقتی بچه تو بعضی چیزا خودآگاه بودم نسبت به بعضی صفاتم، از طرفی نسبتا بیشعور هم بودم قدر ادمارو نمیدونستم.. ارزش ها رو نمیتونستم تشخیص بدم.

خلاصه این دید عجیب نسبت ب بانکا همیشه بام بود تا نوجوونی و قبل دانشگاه.

نمیدونم چند سال قبل، شایدم پارسال، میخواستم اولین داستانمو شروع کنم. همیشه حس میکنم استعداد نوشتن داستان سرقت یا یکم جناییو دارم.

اولین چیزی ک به ذهنم اومد همین بانک بود :))

ازونجایی که قوائد داستان نویسی، چارچوبا و قوانینشو نمیدونستم تو همین صفحه اول بیخیالش شدم.

همون همیشگی...
ما را در سایت همون همیشگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : langrock بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 17:59